خداوندا!
ای پناه تبعیدیان! گریزگاه گریزندگان! مأمن پناهندگان! مأوای سالکان!
ای امید محرومان و راندهشدگان! ای منجی به هلاک افتادگان و پای در گل ماندگان!
ای نگاهدارندهی بینوایان! ای چراغ در راه ماندگان! ای دستگیرندهی از فقر بر زمین افتادگان! و ای شنوای نالهی فریاد در گلو ماندگان!
ای دست گیرندهی دست از جان شستگان! ای سر فراآورنده از تنها و آخرین در امید بیچارگان!
ای گنج مخفی مستمندان! ای یکتای دوتا شدگان! ای بند زنندهی کاسهی دل درخودشکستگان! ای مرهم زخم خوردگان! ای ملجأ پی خستگان! ای پشتیبان مستضعفان! ای پناه وحشتزدگان! ای فریادرس اندوهگینان! و ای قلعهی آوارگان!
اگر پناهنده به درگاه عز تو نشوم، به کجا پناهنده شوم؟ مطمئنتر از قلعهی قدرت تو کجاست؟
کجا پنهان شوم امنتر از سایهی مهابت تو؟
خدایا!
نادرستی رفتارم مرا در زیر سایهی پردهپوشی تو نشانده است، به کس منمایانم.
آلودگیم مرابه چشمهی عفو تو گسیل داشته است، راضی مشو که تشنه بمانم.
خدایا!
من از بیم کیفرتو و وحشت انتقام تو نیز به تو پناه آوردهام. مولای خویش را آزردهام و از ترس مجازات او دامن خود او را چسبیدهام.
گل را شکستهام و به دامان باغبان پناهنده شدهام.
آب فطرت خویش گلآلود کردهام و خالق را به شفاعت میطلبم.
خدایا!
نافرمانی تو کردهام و از بیمِ نگاهِ خشم آلودهی تو، به زیر شولای مهر تو پنهان میشوم.
گریزگاهی جز به سوی تو نیست.
خدای من!
سزای کوبندهی در، نگشادن نیست و سزای پناهنده، راه ندادن، نه.
جزای آنکه پای آبله و درد آلوده تا قلّهی عز تو بالا آمده است، به دره سوق دادن نیست.
خدایا!
گرسنهای که غریب افتاده است و جز راه خانهی تو نمیداند، سزاوار گرسنه ماندن نیست.
سزای تشنهای که به یقین آب را نزد تو میداند، تَرَک خوردن لبها و زبان از خشکی نیست.
شجاعی